ايپكايپك، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

ایپک نفسم

كارهاي جديد اين ماه

  سلام عزيزه دلم مامان جونم ، توي اين ماه غلت زدنت هم دیگه کامل شده، 10 دي ماه بود که یههو دیدم از دمر به طاقباز هم غلت زدی یعنی دیگه می تونی یک غلت کامل بزنی عزیزم، با دیدن صحنه غلت زدنت خیلی خوشحال شدم حسابی خدا رو شکر کردم دختر گلم. خیلی قشنگ تو این حالت خودت رو نگه می داری و تلوزیون نگاه می کنی. اینقدر بامزه می شی وقتی این کار رو می کنی از خنده غش می کنم وقتی می بینم دمر خوابیدی و سرتو آوردی بالا و داری با کنجکاوی تمام دور و برت رو نگاه می کنی فکر کنم اسمت هم می شناسی و هر وقت اسمت رو صدا می کنیم بر می گردی و لبخند می زنی. یک صداهایی از گلوت در می آری که نگو، .. ياد گرفتى قهقه بزنى ، هر چيزى كه بهت مى گم قهقه مى زنى منم مى خوا...
25 دی 1392

همدردى مادرانه

عزیزم دیشب در طی وبگردی یه وبلاگ پیدا کردم که یه مامان بااحساس برای دخترش مینویسه و من کلی از مطالبش خوشم اومد و یه مطلب راجع به افسردگی پس از زایمان داشت که منم تقریبا همون احساسها رو داشتم ولی چون بلد نیستم بنویسم با تقلب اون مطلب رو برات میذارم تا بخونی و حس مادرانه رو درک کنی . اینم مطلب افسردگی پس از زایمان در زندگی مردم عادی صبح شروع روز و شب پایان آن است اما در زندگی من و امثال من ها کمی قضیه روز و شب متفاوت است. شاید اگر بخواهم یک روزم را مرور کنم لازم نباشد حتما از صبح شروع کنم. شاید ساعت 12 شب هم انتخاب بدی نباشد. از همین جا شروع میکنم. شیرت را خورده ای، پوشکت را عوض کرده ام ، "توی ده شلمرود " را با صداهای مخصوص الاغه و جوجه و غا...
23 دی 1392

واكسن 6 ماهگى

من چون شنيده بودم واكسن شش ماهگى سخته ترسيدم تنهايى نتونم مواظب شما باشم واسه همين رفتيم پيش مامانم ، طفلكى دورى خيلى سخته دلشون واست يه ذره شده بود شما هم كلى حال كردين و كلى واسشون دل برى كردى عزيزم با اون خندهاى نازت ، 5دي رفتيم مطب دکتر برای چک آپ و واکسن شش ماهگی شما دختر گلمون. وزنت تو پایان شش ماه 7600 گرم، قدت 64سانتی متر و دور سرت هم 44 سانت بود . موقع تزريق خيلى گريه كردى ولى خدا رو شكر حالت بد نشد فقط يه كوچولو تب كردى ، دست مامان گلم و خاله گلى و نرگست هم درد نكنه تا آخر شب نوبتى بغلشون بودى كه مبادا اذيت بشى و گريه كنى اينم جاى واكسنت ...
5 دی 1392

اولين شب يلدا با حضور شما

پاییز تموم شد و زمستون داره جاشو می گیره و امشبم آخرین شب پاییزه و البته با شب های دیگه فرق داره اول اینکه طولانی تر از همه ی شب هاست و دوم اینکه امسال یلدا شما در کنار ماهستى و این شب رو تبدیل به زیباترین و طولانی ترین شب سال کردی عشق مامان یلدات مبارک..... امسال یلدا شور و حال دیگه ای داشت و من و بابائی از بودن شما در کنار مون احساس فوق العاده ای داشتیم واااااقعا خوشحال بودیم که شما فرشته ی کوچولو رو کنارمون داریم  اینم میز یلدای ما که درست کردم و حسابی از پا در اومدم... الهی مامان قربون این هندونه ی خوش مزه ی خودش بشه که اینقده شیرینه و خوشگله         ...
14 بهمن 1392

تولد 5 ماهگيت مبارك

. پارسال این روزها چه حال و هوایی داشتم. هنوز تو شوک حاملگی بودم و باور نی‌نی‌دار شدن برام سخت بود و امسال نی‌نی پنج ماهه تو بغلم دارم. این روزها خیلی به پارسال همین موقع‌ها فکر می‌کنم و به نظرم با این‌که حاملگی روزهای سختیه ولی شیرینی خاص خودش رو داره و وقتی تموم می‌شه تازه آدم فکر می‌کنه کاش قدر اون روزها رو بیشتر می‌دونست.خلاصه یک سال گذشت؛ یک سال پر از هیجان همراه با استرس و خوشحالی.          ...
14 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایپک نفسم می باشد