19 ماهگى
اين روزها ايپك بینهایت مهربون شده و دائم در حال ابراز محبته. از صبح تا شب صد بار دست و پا و صورت من و باباش و اطرافیانی که دوستشون داره رو بوس میکنه. بعضی وقتها اسباببازیهاش و پتو و وسایل شخصیش رو هم بوس میکنه. صبح که از خواب بیدار میشه اول من رو بوس میکنه تا چشمهام رو باز کنم و بهش بخندم وقتی خیالش راحت شد که بیدار شدم دیگه میره دنبال شیطونیش ولی تا بیدار نشم از روی تخت تکون نمیخوره. خیلی این روزها شیطون شده و در عین حال فهمیدهتر. بعضی روزها خیلی آروم و خانومه و بعضی روزها خیلی نق میزنه و ناراحته. بازی این روزهامون اینه که من میشم نینی و آروشا میشه مامان آ و میخوابم روتخت و پتوی آروشا رو میندازم روم و شیشهش رو هم می گیرم دستم و میگم مامان آ آب بده و درست کاهای خودش رو انجام میدم. جالبه اونقدر مامان بامسئولیتی میشه که هر چی میخوام برام میاره؛ نازم میکنه و بوسم میکنه و لالایی میخونه و با اینکه سرم رو میذارم رو پاهای کوچولوش کوچکترین شکایتی نمیکنه و دوستم داره. خوش بهحال نوهی آیندهم که مامانی به این مهربونی داره. چند روز پیش رفت ناخنگیرش رو آورد و میخواست ناخنهام رو هم بگیره. شانس آوردم نرفت تو دنبال دايپر
اين روزها احساس میکنم ايپك خیلی منطقیتر و فهمیدهتر شده و با توضیح برای کاری که نباید انجام بده میشه قانعش کرد. البته بعضی مواقع هم با جیغ و گریه اون میخواد ما رو قانع کنه. روزی بیست بار تمام کتابهاش رو براش میخونم و باز دوباره میده دستم و میگه بخون که دیگه زبونم خشک میشه و سرم گیج میره و میگم ايپك یه کم مامان استراحت کنه؛ بعد دوباره میخونم که البته این فرصت رو بهم میده؛ بعضی وقتها هم اصلاً فرصت نفس کشیدن هم نمیده. قبل از خواب بعدازظهر هم دوتایی همهی اتاق رو جمع میکنیم و بعد میخوابیم. خیلی دوست داره به من کمک کنه و مثلاً وقتی ماشین لباسشویی تموم میشه لباسها رو کمکم در میاره و میده دونه دونه به من تا آویزون کنم؛ یا وقتی لباسها خشک شد با هم جمع میکنیم. دیگه همه جای خونه رو بررسی کرده و الآن به هیچ کدوم از شکستنیها و قابعکسهای روی میز قاب عکس و تلویزیون و دیویدی و کابینت و ... دست نمیزنه و بیتفاوت از کنارشون رد میشه. خیلی جالبه که خونهی بقیه هم اگر رو میزشون پر باشه از بشقاب و میوه و ... اصلاً اهمیت نمیده و اگر خوراکی بخواد همون رو فقط برمیداره. اکثر قابعکسها و تابلوهای من تو ارتفاع خیلی پایین و نزدیک زمین هستن و ايپك یه مدت روزی ده بار اونها رو بر میداشت و بازی میکرد ولی الآن دیگه حتی نگاه هم نمیکنه. به این ترتیب بدون اینکه کوچکترین تغییری تو دکوراسیون داخلی خونه بدم و وسایل رو جمع کنم و خونه رو مسجد کنم و موکت و فرش اضافه بندازم تونستم ايپك رو به این سن برسونم فقط با حوصله و مواظبت دائمی. از اینکه گذاشتم همهی وسایل رو لمس کنه و بشناسه و در مواقعی بشکنه و خراب کنه ولی تو خونهی خودمون باشه و کاملاً در دسترسش خیلی خوشحالم و اینکه ايپك فهمید که این زندگی متعلق به اون هم هست و ما چیزی رو از دستش قایم نمیکنیم. بنابراین الآن در برابرش احساس مسئولیت میکنه در حدی که دیروز یه کوچولو از شیشهش شير ریخت رو زمین سریع اومد من رو صدا کرد و نشون داد و با هم تمیزش کردیم. از همه مهمتر اینکه فهمید نظم جزئی از خونهی ماست چه موقعی که خودمون باشیم و چه مهمون داشته باشیم فرقی نمیکنه. خلاصه که دیگه حسابی خانوم شده برای خودش.
چقدر پراکنده نوشتم از کجا به کجا رسیدم. کلاً این روزها به سرعت داره میگذره و حتی به من فرصت ثبت خاطراتش رو هم نمیده. لحظههایی که دیگه تکرار نمیشن؛ از فکر کردن به این موضوع دلم میگیره. ايپك من دیگه نینی نیست و راه میره و یواشیواش داره حرف میزنه و میباله. ولی با این حال میدونم که دلم برای این روزها تنگ میشه.
كلامات جديد اين ماه
مامانا : مامان
ميتي: بابا
اشي :خرس
دشن: گلشن
جو آ : جوراب
بيا: بده
تاب تاب : كتاب
بي ييم : بريم