111 روزگى ايپكم
خوشگل ناز مامان و بابا امروز26 مهر 1392، 111 روزه شد. روزی که یه دونه یک دیگه اضافه بشه حدود سه سالته و کلی واسهی خودت خانوم شدی. این روزها به سرعت برق میگذره و من دارم نهایت تلاشم رو میکنم که حسابی قدرش رو بدونم و لذت ببرم. وقتی موقع شیر خوردن انگشتم رو محکم میگیری و تو چشمام نگاه میکنی و در حالی که شیشه تو دهنته از خودت صدا در میاری میخوام رو ابرها پرواز کنم و از خدای خودم برای این همه عشق تشکر کنم. وقتی برای اینکه بیای بغلم دستهای کوچولوی نازت رو به سمت من باز میکنی، فقط در آغوش گرفتنت وجودم رو آروم میکنه. وقتی موقع خواب در حالی که بابا خوابیده با من حرف میزنی و تازه دلت میخواد بازی کنی تمام خستگی روزم رو فراموش میکنم و با انرژی تمام باهات بازی میکنم و اونقدر دوتایی میخندیم که بابا از صدای ما بیدار میشه و به جمعمون اضافه میشه به مهدى میگم دلم میخواد از بویی که این روزها تو خونهمونه و بوی شیر و پودر و بدن دخترمونه، یه عطر درست میکردیم و یادگاری نگه میداشتیم تا هر وقت دلمون برای این روزها تنگ شد عطر رو بو میکردیم وهمهی خاطرهها زنده میشد,,میخوام یکم ازت تعریف کنم، از شیر خوردنت بگم. بله کولوچه مامان شما هر 2 ساعت باید شیر بخوری و اگه یکم دیر بشه چنان جیغ و داد میکنی که هر کی ندونه فکر میکنه 2 روزه شیر نخوردی،این حرکت رو شبها هم ادامه میدی یعنی تا صبح من هر دو ساعت باید بهت شیر بدم ولی ...دیشب یک اتفاق عجیب افتاد...تو از ساعت 12 شب تا 5 صبح بیدار نشدی!!!!! و این یعنی من تونستم 5 ساعت بخوابم . صبح ها هم همزمان با بابایی از خواب بیدار میشی و شروع میکنی به خندیدن و بابا رو با لبخند راهی می کنی،در طول روز هم فقط چرت میزنی و همش می خوای تو بغلم باشی و نذاری به هیچ کاری برسم منم تسلیم تو میشم اخه تو عسل منی. و این قصه هر روز تکرار میشه...
/p>
حسابى دست می خوری، ٤ انگشتی، بعضی وقتها هم اینقدر دستت رو تو دهنت فرو می کنی که خودت حالت تهوع می گیری با لبهات یه صداهای در می آری که نگو، کلی هم آب دهنت میریزه بیرون و همه صورتت خیس می شه، خنده های صدادارت هم خیلی بیشتر شده