شيرين شيرين
زمان داره به سرعت میگذره و ايپك روز به روز تغییر میکنه و بزرگتر میشه و بامزهتر. بعضی وقتها دلم میخواد زمان متوقف بشه و ايپك همين قدری بمونه تا بیشتر ببینمش و از کوچولو بودنش لذت ببرم و تک تک لحظات رو با تمام وجودم حس کنم. وقتی یه بچه نوزاد میبینم باورم نمیشه که ايپك تا همين چند ماه پیش به این کوچولویی بوده و من هم این روزها رو گذروندم یا یه زن حامله میبینم با لذت به شکمش نگاه میکنم و از اینکه به زودی یه نینی میاد تو بغلشون غرق شادی میشم؛ انگار که خودم هیچ وقت حامله نبودم و اون روزها رو تجربه نکردم. احساس میکنم زمان خیلی سریع داره جلو میره و به من فرصت لمس زندگی رو نمیده. من آدمی بودم که همیشه نگاهم به آینده بود و هر روزمنتظر فرداها بودم ولی وجود ايپك توى زندگيم حتی مفهوم زندگی رو هم برام عوض کرده و داره به من یاد میده که زندگی همین الانه نه گذشته و نه آینده. ايپك عزيزم ، نازنین دخترم، با نگاهت زندگیم مفهوم میگیره و با خندههای شیرینت رنگ و طعم. مینویسم تا بدونی این روزها غرق عشق نابت هستم فرشتهی کوچولوی خوشبختی من.
چند روز پیش وقتی ايپك پي پی کرده بود و میخواستم بشورمش گفتم وای ايپك پیف و دماغم رو گرفتم. از اون روز یاد گرفته دماغش رو چین میده و میگه اوففففففففف. عاشق کاغذ و مقوا و مارک لباس و ... شده و دوست داره اونقدر بکشه به لثههاش تا نرم بشه و بخوره. تا دایپرش رو باز میکنم دمر میشه و میره. باید با یه چیزی سرش رو گرم کنم تا بذاره دوباره ببندمش. از اینکه کسی بلند قهقهه بزنه و بخنده يا بلند عطسه كنه خوشش نمیاد و گریه میکنه.
تولد آوا كوچولو